#خاطره ای زیبا و عجیب از کرامات #شهدا
#شهید محمد انصاریان
به نقل از آقای شکیب زاده ، معاون فرهنگی بنیاد شهید قزوین :
📝🥀📝🥀📝🥀
… ساعت حوالی 10 صبح بود که داشتم کارهای دفتر را انجام میدادم که در اتاق به صدا در آمد و سه خانم داخل شدند
بنده سرم را یک لحظه بلند کردم که ناگهان با دیدن وضعیت حجاب آنها سرم را پایین انداختم😯😓
وضع حجاب خوبی نداشتند ، یکی شان که حجابشان بدتر بود نزدیک شد و گفت : آقای شکیب را کار دارم گفتم بفرمائید
گفت: ما از تهران می آئیم .شما اینجا شهیدی بنام “الزاریان” دارید؟🤔
به سردی جوابشان را دادم 😒
گفتم خیر بفرمائید ما اینجا شهیدی به این نام نداریم. :roll::roll:
چند بار تکرار کرد گفتم این سیستم ، شما ببینید اینجا چنین شهیدی نداریم .
گفت شما دروغ میگویید. 🤥
ناراحت شدم گفتم بفرمائید بیرون،:?
گفت پس #شهدا هم دروغ می گویند:!!!
به مسخره گفتم قبل از شهادتشان شاید ولی الان خیر .
در همین لحظه همکارمان وارد شد گفتم محمد آقا لطف کنید این خانوما رو راهنمایی کنید ببینند که ما اینجا شهید الزاریان نداریم.
یک ربع بیست دقیقه گذشت دیدم همکارم وارد شد و بدنبال او خانومها وارد شدند و گفتند : دیدید شما دروغ میگوئید شهید الزاریان بود . 😍
گفتم محمد آقا ایشان چی میگویند : گفت بله ما شهید الزاریان داشتیم . بعد به اتفاق مراجعه کردیم دیدیم بله سنگ قبری است با عنوان شهید محمد الزاریان که به آنها گفتم که این سنگ قبر شهید انصاریان بوده که به اشتباه به این نام خورده و من دروغ نگفتم .
بنده آنروز آنجا را ترک کردم و به دفتر برگشتم. گفتم بله این سنگ قبر #شهید #محمد_انصاریان بوده که #مفقود بوده و سنگ یادبودی بنام شهید انصاریان در همان گلزار شهدا ساخته بودند و بعد از پیدا شدن پیکر مبارکشان سنگ قبر این شهید به اشتباه خورده بود شهید محمد الزاریان . و ما متوجه این قضیه نبودیم .
سه ماهی از آن داستان گذشت که دوباره همان حوالی 10 یا 11 صبح بود درب به صدا در آمد و یک خانم محجبه وارد شد بنده به احترام ایشان از جا بلند شدم فکر کردم ایشان یا همسر یا خواهر شهید یا فرزند شهیدی است که طبق معمول برای مسایل فرهنگی به اینجا مراجعه نموده احترام کردم و
ایشان به بنده گفتند مرا نشناختید ، من همان خانمی هستم که دنبال شهید الزاریان می گشتم !!
شروع کرد صحبت کردن که: مشکل لاینحلی داشتم که به مشهد رفتم و متوسل به امام رضا (ع) شدم مشکلم حل نشد . امامزاده ای نمانده بود که نروم . یکشب خواب دیدم در قبرستانی قدم میزنم و بین قبرها میچرخم یک نفر آنجا ایستاده بود به بنده گفت : شما دنبال چه میگردید ؟ گفتم مشکل لاینحلی دارم که به هرکه متوسل شدم جوابی نگرفتم ایشان گفتند شما حرف هایتان را به ایشان بگو و اشاره به سنگ قبری کرد که رویش نوشته بود “شهید محمد الزاریان” محل تولد : قزوین
من بارها از قزوین عبور کرده بودم به شمال رفته بودم و جاهای دیگر اما به داخل شهر نیامده بودم وقتی از امامزاده حسین (ع) وارد گلزارشهداء شدم دیدم دقیقا همانجایی است که در خواب دیده ام .
بعد از اینکه آنروز به سر مزار شهید رفتم و از این شهید حاجتم را خواستم. بعد از مدت کوتاهی حاجتم روا شد .
آقای شکیب در ادامه میگفتند : این خانوم تا زمانیکه من آنجا بودم تا دو سال هر جمعه سر مزار این شهید حاضر می شدند
🥀🌱.ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون. شهیدان زنده اند الله اکبر🌱🥀
🌺🌴🌺🌴🌺🌴
آخرین نظرات